بیش از پانزده سال است که با نوشتههای فرانکل آشنایی دارم. آشناییام با این نوشتهها از بیمارستان معتادان ونک شروع شد. یاد و روانش بهخیر باد، بیماری که کتاب حاضر را به من هدیه کرد. آن روزها باد غرور جوانی امکان لذت روحانی از زندگانی نمیداد. سالهای آخر دانشکده را میگذراندم و از دوگانگی فکری مادیگرایی و معنویگرایی در رنج بودم. نمیدانستم در آینده چگونه با بیماران روبهرو شوم. آیا طبابت را صرفاً حرفهای نانوآبدار بدانم، یا آنکه از نان و آب حرفهی پزشکی چشم بپوشم و تنها به تسکین آلام جسمی و روحی بیماران توجه کنم؛ اصولاً کار من بهعنوان پزشک چه معنا دارد؟ آیا بهکار بردن تمام فوتوفنهایی که در دانشکده آموختهام، کار طبابت را تمام میکند؟ آیا پزشک باید نقشی ویژه داشته باشد؟ در مقاله چهارم چهار مقالهی نظامی عروضی در علم طب و هدایت طبیب میخوانیم: طب صناعتی است که بدان صناعت صحت در بدن انسان نگاه دارند، و چون زایل شود باز آرند و بیارایند او را به درازی موی و پاکی روی و خوشی بوی و گشادگی.